دیروز رفتم انقلاب و کتاب موردنظر رو م، ولی وقتی رسیدم خونه به قدری خوابم میومد و سردرد داشتم که هیچ کاری نکردم و ققط خوابیدم.
صبح دیر از خواب بیدار شدم فقط لباس پوشیدم و رفتم. کافی میکس گذاشتم توی کیفم که وقتی رسیدم دانشگاه بخورم ولی اصلا وقت نشد. بعد این یک هفته تعطیلی استادا جنگی درس دادن.
برای پروژه ی یکی از درس ها باید بریم یک کارخانه و از نحوه ی تولید پسماند و نحوه ی دفعش به فاضلاب به شهری اطلاعات جمع کنیم. هیچ جا قبول نکرد که این کار رو انجام بدم و هنوز روی هواست.
اما یکی از بچه ها که اهل مشهده توی این تعطیلات رفته بود مشهد و با پارتی رفته بود کارخانه رب م.ز و کلی اشکال می گرفته بود و اونام بهش پیشنهاد دادن که هم اونجا کار کنه چون اصلا یک کارخونه ای با این میزان تولید اصلا بخش کنترل می نداره و هم بهش گفتن می تونه حل این مشکلات بعنوان موضوع پایان نامه اش باشه و به هزینه های پایان نامه اش کمک کنن. خلاصه که نونش تو ربه.
و اینکه حتی الامکان از محصولاتش استفاده نکنید. نه اینکه بخوام نون کسی رو آجر کنم ولی با اون عکس ها و آماری که من دیدم از سلامت کافی برخوردار نیست.
ظهر هم اخرین جلسه ی فیزیولوژی با استاد الف بود و جلسه ی بعد یک استاد دیگه میاد که همه ازش می نالن. تا خود 3 بی وقفه درس داد. بعد هم بدو بدو رفتم کلاس آخر و تا میخواستم یک ذره نفس بکشم دیدم زهی خیال باطل استاد زودتر از ما رسیده اونم شروع کرد به درس دادن و تا 5 نه یه لیوان آب تونستم بخورم و نه قهوه برای همین گیج بودم سر کلاس.
موقع برگشت هم سوار ون شدم و تا خود مقصد خوابیدم و یکذره حالم جا اومد.
البته فقط سردردم بهتر شد. راستش چند روزه حالم بده. از بس استرس و فکر و دغدغه و کارهای ناتموم دارم که حس ناراحتی،خستگی،ناامیدی و خشم و عصبانیت درونی و بی علت، تمام وجودم رو پر کرده. از طرفی دیشب هم سر یه مسئله مسخره با داداشم با مامان و بابام هم حرفم شد و به همشون در یک قهر نسبی به سر می برم. خلاصه برزخی هست این ایام.
استاد ,دادن ,اصلا ,پایان نامه ,وقتی رسیدم منبع
درباره این سایت