دیشب وقتی داشتم از کیک کدو حلوایی که مامان پخته بود عکس مینداختم  که بذارم اینستاگرام، یادم افتاد که پارسال چنین شبی از بزرگترین دلبستگی زندگی دل کندم.

دلم ریخت، فکر می کردم دیگه حتی براش غصه نخورم از بس که دیگه از یادم رفته. ولی راستش رو بخواید یکسری اتفاقات شاید توی وجودمون کمرنگ بشه اما هیچوقت از بین نمیره.

حالم خراب شد. خیلی وقت بود که مسئله ای تحت تاثیرم قرار نداد بود. بعد از مدت ها اشک ریختم. تلخ ترین بخش این یادآوری این بود که فهمیدم چقدر در طول این یکسال رفته رفته خنثی شدم. هیچ چیز و هیچ کسی و هیچ اتفاقی سر ذوقم نیورده. خوشحال شدم ولی ذوق و اشتیاق جنسش فرق می کنه!

نیم ساعت بیشتر نتونستم حسرت و افسوس بخورم و اشک بریزم. اینم نتیجه ی یخ زدگی روحی هست!

برای کپشن اون عکس بخشی از یک مصاحبه رو نوشتم:

_ خیلی طول کشید تا توانستم از تنهاییم لذت ببرم، کار خاصی هم نمی کنم، مثلا چای میخورم یا فیلم میبینم یا به گلدان هایم آب می دهم. قبلا برای لذت بردن از همه اینها باید کسی کنارم می بود، کسی که مرا می دید.

_ چطور این اتفاق افتاد؟

_ بعد از زخم های پی در پی.!

 

 

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

☯☯☯ ترنم باران ☯☯☯ گرمی موزیک پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان آپشن خودرو | گندم کار تخفیف ویژه آژانس دیجیتال مارکتینگ یاراپلاس